خدا جونم

میشد بهتر از اینا باشم...
میشد که همیشه یکی رو داشته باشم که مدام در گوشم پچ پچ کنه و اعصابمو بهم بریزه ... میشد که همیشه یاد آوری کنه کارا مو...میشد که هدایتم کنه... میشد کاری کنم که الان بهتر از این باشم... میشد که الان نباید تو هول و ولا باشم که چی میشه... میشد که من تو سالهایی که گذشت بهترین کارها رو کرده بودم.. میشد ... میشد... میشد...که من الان حالم  بهم نخوره ...از بس که فکر کردم ...نباید من حالم بهم میخورد... ولی من نمیخواستم... فکرها منو ول نمیکنن... این قدر تو ذهنم می یان که حالمو بهم میزنن و  دلم میخواد که هر چه زود تر ... خدا جونم منو یاری کن...
-----------------------
پ. ن.  از تمامی دوستان خواهشمندم که برای این دیونه  دعا کنن...و از خدا وند بخشنده ومهربان درخواست کنن که حاجت این بنده  گناه کار را بر آورده سازد...
خدا جون ..قربونت برم میدونم گناه کارم...ولی دست خالی و نا امید از در خونتون ردم نکنید...
خدا جونم حاجتم رو برآورده کنید ...
الهی آمین یا رب العالمین...

خستم...

امشب دیونگی رسید به اوج خودش...

امشب یه حالی دارم ..

که دلم میخواد ...

داد بزنم..

خیلی حرص خوردم.. خیلی..

هست از این حرصا که هی نفست رو میدی بیرون نفس میکشی دوباره  میدی بیرون..

همین طور هی تکرار میکنی این کارو تند و تند... 

تا جایی که سرخ میشی..

بعد یه دفعه  کم می یاری..

بغض میکنی..

 یه آهنگ  با حالم  داره پخش میشه...

میزنی زیر گریه.. 

دلت اونی رو میخواد.. 

که دوستش داری..

که بغلش کنی...
 
هیچ حرفی هم نزنه

 فقط فشارت بده.. 

صدای نفساشو بشنوی..
 
که اونم یواش یواش داره نفساش تند میشه...

من بازی رو نمی بازم


 
تا حالا شده یه بازی رو شروع کرده باشی  بعد وسطش یهو کم بیاری ولی دلتم بخواد ببری بازی رو ...

من الان وسط بازی جا زدم ..کم آوردم.. بریدم..

دلمم نمیخواد که شکست بخورم وبازی رو ببازم...

بغضم کردم ...ولی نمیخوام بترکونمش..

میخوام اینقد نترکونمش که خفم کنه..

شب شده دیگه نمیتونم تحمل کنم ..

خفمم نمیکنه راحت بشم..

میخوام بخوابم..

مست هم کردم..

ولی نزاشتم بغضم بترکه هنوز..

سرم گیج میره ... یاد اون شبا می افتم... که پیشم بودی...

خودمو ول میکنم رو تخت خواب...

دیگه نمیتونم ... بغضم میترکه ..خیلی ناجورم میترکه...

آخه یاد تو افتادم ...همیشه  وقتی خودمو  ول می کردم رو تخت ...

یکی بود که با چشمای نازش  به من آرامش میداد...

ولی حالا دیگه  من موندم و یه دنیا بغض که تا سحر منو همراهی میکنن...

..@..